به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ خانه نشر سوئد روز جمعه اعلام کرد که توماس ترانسترومر شاعر سوئدی برنده جایزه نوبل در سن ۸۳ سالگی چشم از جهان فروبسته است. این استاد کلمه گوشهگیر که به عنوان استاد صنعت استعاره و یکی از مهمترین شاعران اسکاندیناویایی دوران بعد از جنگ جهانی دوم شناخته میشد روز پنجشنبه بعد از یک بیماری کوتاه مدت درگذشت.
ترانسترومر در مجموعههای شعری معروفی از جمله «پنجرهها و سنگها» ی سال ۱۹۶۶ از استعارههای خلاقانه استفاده کرد تا رازهای ذهن انسان را توصیف کند. آثار او تا به حال به بیش از ۶۰ زبان ترجمه شدهاند و شاعران سراسر اروپا، خاورمیانه و آمریکا را تحت تاثیر خود قرار دادهاند. او در سال ۲۰۱۱ موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات شد. آثار ترانسترومر به خاطر تصویرسازیهای بسیار قویاش که سمتهای مرموز زندگی روزانه را بدون آرایش نشان میدادند شناخته میشوند. تمرکز بر روی سادهگرایی نیز در نحوه زندگی خودش کاملا آشکار است.
ترانسترومر که در سازمانهای دولتی سوئد به عنوان روانشناس کار میکرد، شعرهایش را عصرها و آخر هفتهها مینوشت و همیشه از رفتار کاملا صادقانه و روراست حمایت میکرد. او ترجیح میداد از چشم عموم دور بماند و بیشتر از بحثهای سیاسی که بسیاری از همعصرهایش را درگیر خود میکردند خودداری میکرد.
این شاعر بعد از یک سکته مغزی در دهه ۱۹۹۰ که باعث شد نیمی از بدنش فلج شود و تا حدود زیادی نتواند صحبت کند از نوشتن دست کشید. وقتی او در سن ۸۰ سالگی برنده جایزه نوبل شد، آنقدر سالیان مدید به عنوان فرد محبوب دریافت این جایزه مطرح بود که دیگر بسیاری از هموطنانش نیز نمیدانستند هیچوقت این جایزه را میبرد یا نه.
ترانسترومر که روز پانزدهم ماه آوریل سال ۱۹۳۱ به دنیا آمده بود، در منطقه کارگر استکهلم با مادری بزرگ شد که معلم بود و از پدر روزنامهنگار او جدا شده بود. او وقتی در حال درس خواندن در مدرسه سودار لاتین استکهلم بود شروع به نوشتن شعر کرد و آثارش در چند مجله چاپ شدند. او اولین کتاب شعرش که «۱۷ شعر» نام داشت را در سال ۱۹۵۴ در سوئد منتشر کرد و با استقبال فراوان روبرو شد.
وی سبک نویسندگی مجمل خود را با دوست طولانیمدتش یعنی لارس گوستافسون نویسنده توسعه داد که پاسخی بود به زبان سفت و سخت شاعران مدرنیست سوئدی. گوستافسون در مصاحبهای در سال ۲۰۱۱ گفته بود: ما دستنوشتههایمان را با هم مقایسه میکردیم و به یکدیگر اخطار میدادیم که شبیه نامهای بزرگ دیگر مانند گونار اکِلوف و اریک لیندگرن نشویم. میتوان گفت تقریبا به طور غریزی سعی داشتیم به سمتی دیگر حرکت کنیم. نه کاملا به سمت سادهگری بیشتر، بلکه شاید به سمت واژگان سادهگراتر.
نظر شما